
ما بقی اش را هیچ به خاطر نداشت ، حتی نمی دانست دوباره نوشیده اند یا نه تصاویر بعدی گنگ بودند و ناواضح لحظه ای در فضای باز بیرون بار بودند و لحظه ای بعد رو به اسلوفيورد ، و فقط یک صدا به وضوح توی سرش مانده بود خونه ام تو همین خیابون پشتیه !
کیا !
با نعره ی سارن تکانی خورد و از جا پرید در اتاق باز شده و سارن توی چهارچوبش بود به خاطر فشار
بیش از حد ساعدش پشت پلکها ، دیدش تار شده بود اما نه آن قدری که نتواند با بالش ، سر سارن را نشانه بگیرد و ضربه که جای درستش خورد و آخ دخترک که بلند شد ، دلش خنک شد سارن اما با حرص گفت :
اومدم بهت بگم ناهار لوبیاپلو درست کردم ولی حالا که انقدر وحشی تشریف داری ، یه قاشق هم ازش گیرت نمی آد . میتونی بشینی B بخوری و