
در بهترين پدر دنيا بودنش حرفي نبود! عاشقانه ستايشش
…ميكردم
…سلام عمو –
به به ببين كي اينجاس… خوبي عمو؟ –
.نزديك آمد و دست يكديگر را فشردند
!پدر ما بريم لباسمونو عوض كنيم ميايم –
هنوز پايمان را داخل اتاق نگذاشته بوديم كه هليا دستي
به شكم و دستي به دهانش گرفت و به سختي درب مستر
را باز كرد و خودش را داخل آن انداخت. از شدت حال
بدش عرق سرد به پيشاني ام نشست. در بد وضعيتي گير
.افتاده بود و هيچ چيز از دو روز بعد مشخص نبود
هلي بهتري؟ –
!آره –
دستمال به دست خارج شد و با چشماني كه دو دو ميزد
.خودش را به تخت رساند
خانه مان به رفت و آمد دوستانم عادت داشت. همه
اعضاي خانواده از ابتدا اين امر را پذيرفته بودند و حتي
از كودكي اجازه داشتم شب را منزل دوست هايم سپري
كنم… به همين خاطر حضور ناگهاني هليا اتفاق عجيبي.كه نبود هيچ بلكه عادي هم تلقي ميشد
صبح باهام مياي آزمايشگاه؟ –
آره من نيام اون سعيد الدنگ مياد؟ –
نيوشا سعيدو ولش كن… من دوسش دارم بالاخره بايد –
!با ايناشم بسازم ديگه
خري اي زير لب نثارش كردم و درب سرويس را باز
كردم. در اين دو سال تنها چيزي كه برايم به اثبات
رسيده بود اين بود كه هيچ پسري ارزش عشقي كه با
پوست و گوشت ما عجين ميشود را ندارد. آن كسي كه
در رابطه تمام ضربه را متحمل ميشود دختر بيچاره اي
…است كه زندگي اش را وقف پسركي بي وجدان ميكند
شير آب را با فشار زيادي باز كردم و مشتي آب به
…صورتم پاشيدم، تمام آينه روبرويم خيس از آب شد
***
.مشت مشت به صورتم آب پاشيدم. بدن نحيفم ميلرزيد
پايم توان نگهداري وزنم را نداشت. درد در سراسر بدنم
پيچيده بود و نفسم بالا نمي آمد. دستانم را به دور تن بي
لباسم پيچيدم و عقب عقب به سمت ديوار پشتي قدم هاي
ضعيفم را كشاندم. شير آب با همان فشار شديد باز بود و
هيچ اعتنايي نكردم. خونريزي ام آنقدر زياد بود كه ردخون راهي باريك در كنار بدنم ايجاد كرده بود و به
.سمت شيب حمام سرازير شده بود