
به سمت در حیاط خانه پا تند کردم و چند پلهی سیمانی
منتهی به در را با ته مانده نفسم بالا رفتم. در توسی رنگ
و تک لنگه را باز کردم و خود را به درون کوچه پرت.
برای دیدنش هر دوطرف کوچه را چک کردم…
ابتدایش ساختمانهای فرسوده و تخریب شده، گذرگاه و
معابر پر پیچ و خم و کم عرض کوچه و تیرهای برق که
هم چنان چوبی است و راه دسترس خودروهای امداد و
اورژانس و پلیس و… را در این محله سخت کرده است.
خبری از کاوه نبود!
نگاهم همراه با چانهام کج شد سمت شانهام و انتهای
کوچه…
سر کوچه یک خیابان بزرگ است که حاشیهاش پارک شده
و چند مجتمع مسکونی اول خیابان قد علم کردهاند. آن سوی
خیابان اما… کوچههایی با آسفالت رنگ و رو رفته و خاکی
مشرف به خیابان اصلی است.
کاوه را نمیبینم